داستان عشق استاد شهریار - بخش دوم
آشنایی شاعر جوان با «پری» منجر به دیدارهایی با والدین او
و سرانجام دوستی بین این دو جوان و نامزدی می شود
و روزگار بسیار خوشی در زنگی شهریار آغاز می شود
در همین زمان است كه شهریار
سروده ی زیبای «آغوش ماه» را می سراید
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
نگاهی كرده در آفاق و ماهی كرده ام پیدا
چه روشن ماه و روشن بین نگاهی كرده ام پیدا
به سوی خلق هر راهی كه دارم كور خواهد شد
كه از دل با خدای خویش راهی كرده ام پیدا
من آن بخت سپید خود كه گم شد سال ها از من
كنون در گوشه ی چشم سیاهی كرده ام پیدا
به آهی كز دل آوردم گرفتم دامن همّت
خداوندا چه دامنگیر آهی كرده ام پیدا
برای زندگانی موجبی در خود نمی دیدم
كنون گر عمر باشد تكیه گاهی كرده ام پیدا
گدای عشقم و عرض نیاز بی نیازی را
بلند ایوان ناز پادشاهی كرده ام پیدا
از این پس «شهریارا» از غم دنیا نیندیشم
كه چون آغوش پیر خود پناهی كرده ام پیدا
و این قصه سَرِ دراز دارد...
سربلند باشید
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار