نه وصلت دیده بودم كاشكی ای گل نه هجرانت
كه جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم كه كردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلكه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاكدامانی
حذر از خار دامنگیر كن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل كشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملك دل
میان گریه می گفتم كه كو ای ملك سلطانت
چه شبهایی كه چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی كه مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ كه می گیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
"شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار