كار گل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شكند چون تو به بازار آئی
ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گل كم از خار شود چون تو به گلزار آئی
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر كار آئی
ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیكار آئی
روز روشن به خود از عشق تو كردم شب تار
به امیدی كه توام شمع شب تار آئی
چشم دارم كه تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی
مرده ها زنده كنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئی
عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یك شب به پرستاری بیمار آئی
ای كه اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن كن كه گرفتار آئی
با چنین دلكشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید كه تو در خاطر اغیار آئی
لاله از خاك جوانان بدرآمد كه تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی
"شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار