"تا چند كنیم از تو قناعت به نگاهی"
تا چند كنیم از تو قناعت به نگاهی
یك عمر قناعت نتوان كرد الهی
دیریست كه چون هاله همه دور تو گردم
چون باز شوم از سرت ای مه به نگاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آنكه بیابم به تو راهی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سر گشته ام ای ماه هنر پیشه پناهی
در فكر كلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است كلاهی
بگریز در آغوش من از خلق كه گل ها
از باد گریزند در آغوش گیاهی
در آرزوی جلوه ی مهتاب جمالش
یارب گذراندیم چه شب های سیاهی
یك عمر گنه كردم و شرمنده كه در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
"شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار