نگاهی به زندگی سید حسن نصرالله
پس از آن كه امام موسی صدر در لیبی به صورت مرموزی ربوده شد، اختلافات بسیاری در سطح رهبری جنبش امل به وجود آمد كه در اثر آن و خروج عدهای از رهبران از این جنبش، حزبالله لبنان تأسیس شد. سید حسن در حزبالله نیز مسئولیتهای مختلفی را عهدهدار شد؛ از جمله عضویت در شورای رهبری حزبالله، اما از فضای درس و بحث فاصله نگرفت و به تحصیلات علمی خود ادامه داد.
امام موسی صدر نخستین جرقه مبارزه
سید حسن نصرالله متولد 31 اگوست 1960 روستای «البزوریه» در
جنوب لبنان است. پدرش «عبدالكریم»، سبزی و میوهفروشی میكرد و حسن
برای كمك به پدر به دكان وی رفت و آمد داشت. در دكان و بر سینه دیوار
آن، عكس امام موسیصدر آویزان بود؛ عكسی كه نخستین جرقههای محبت موسی
صدر و جنبش امل را كه آن زمان به جنبش محرومان معروف بود، در دل سید
حسن روشن كرد. با این كه با هیچیك از علمای دینی آنوقت در ارتباط
نبود و خانوادهاش هم، یك خانواده دینی شاخص نبود، ولی سیدحسن نوجوان،
علاقهمند به دین بود و این علاقه در حیطه انجام فرایض معمول مانند
نماز و روزه محدود نبود، او فراتر از اینها هم میرفت. این علاقه وی
را واداشت كه با سن اندكش در سال 1976 به نجف برود و تحصیلات حوزوی خود
را در آنجا آغاز كند.
در سال 1978 به لبنان بازگشت و در مدرسه
الامام المنتظر(عج)، كه شهید سید عباس موسوی آن را تأسیس كرده بود،
تحصیلات حوزوی خود را پی گرفت و در همان حال، به فعالیتهای سیاسی در
جنبش امل مشغول و مسئول سیاسی جنبش امل در منطقه بقاع شد.
تأسیس حزبالله
پس از آن كه
امام موسی صدر در لیبی به صورت مرموزی ربوده شد، اختلافات بسیاری در
سطح رهبری جنبش امل به وجود آمد كه در اثر آن و خروج عدهای از رهبران
از این جنبش، حزبالله لبنان تأسیس شد. سید حسن در حزبالله نیز
مسئولیتهای مختلفی را عهدهدار شد؛ از جمله عضویت در شورای رهبری
حزبالله، اما از فضای درس و بحث فاصله نگرفت و به تحصیلات علمی خود
ادامه داد تا جایی كه در سال 1989 برای تكمیل تحصیلات خود به قم مسافرت
كرد، اما حملات گسترده اسراییل به لبنان و مبارزات حزبالله به او
اجازه نداد، بیش از یك سال در قم بماند و بار دیگر به لبنان بازگشت، تا
در كنار برادرانش به مبارزه با رژیم صهیونیستی بپردازد.
شهادت سید عباس موسوی
در سال 1992 و پس از شهادت
سید عباس موسوی، دبیركل وقت حزبالله لبنان، با اجماع شورای رهبری
حزبالله سید حسن نصرالله، دبیركل جدید این جنبش شناخته شد. شهادت سید
عباس موسوی به همراه خانوادهاش، تأثیر بسزایی در روحیه مردم لبنان و
به ویژه رزمندگان حزبالله گذاشت و پس از آن بود كه مبارزات و حملات
حزبالله شكل جدیدی به خود گرفت و حمایت عمومی در میان مردم لبنان از
حزبالله رو به فزونی نهاد. در این میان، اسراییل نیز در سالهای 1993
و 1996 عملیاتهای خوشههای خشم و تسویه حساب را به اجرا گذاشت كه با
مقاومت سرسختانه حزبالله، كه از كمترین امكانات نظامی برخوردار بود،
روبهرو شد.
شهادت فرزند
ارشد
سپتامبر 1997 دو تن از رزمندگان حزبالله در حمله به
یكی از مواضع ارتش اسرائیل در منطقه جبلالرفیع در جنوب لبنان به شهادت
رسیده و پیكر آنان به دست نیروهای اسرائیلی افتاد. تلویزیون اسرائیل
بدون اطلاع از هویت این دو نفر، تصویر خونآلود آنان را به نمایش
گذاشت، به سرعت مشخص شد كه یكی از این دو تن، سید هادی، فرزند سید حسن
نصرالله، دبیر كل حزبالله است. انتشار این خبر همانند بمبی در جامعه
لبنان صدا كرد و تحول بسیار مهمی در پی داشت. در تاریخ لبنان، چه در
زمان جنگ داخلی و چه در مقابله با تجاوز نظامی اسرائیل، هیچگاه دیده
نشد كه فرزند یكی از رهبران گروهای سیاسی و یا شبه نظامیان در راه
مبارزه كشته شده باشد.
این واقعه، موجی از احساسات جوشان همدردی، احترام و شیفتگی را نسبت به دبیر كل حزبالله در میان همه طوایف مذهبی لبنان در پی داشت، به گونهای كه همه آحاد ملت لبنان از هر دین و مذهبی، تحت تأثیر شدید این واقعه قرار گرفتند. رهبران سیاسی لبنان نیز یكی پس از دیگری به دیدار سید حسن نصرالله رفته و ضمن گفتن تبریك و تسلیت به مناسبت شهادت سید هادی نسبت به شخصیت مبارز و صادق دبیر كل حزبالله، مراتب قدردانی و احترام خود را ابراز داشتند. این ابراز همدردی و احترام منحصر به لبنان نبود و افرادی چون امیر عبدالله، ولیعهد عربستان نیز برای نخستین بار در تاریخ حزبالله، با ارسال پیام تسلیت برای دبیر كل حزبالله، حمایت خود را از مقاومت اسلامی اعلام نمود.
گؤنده ر بؤلوم لر: سیدحسن نصرالله
با روش رفع ابهام هوپیتال بیشتر آشنا شوید. |
|
تعاریف و مفاهیم ریاضی: قاعده هوپیتال |
|
گیوم دو لوپیتال (Guillaume de l'Hôpital) |
|
قاعده
هوپیتال یا لوپیتال (به فرانسوی: L'Hôpital) در حساب، روشی است كه با
استفاده از آن میتوان حد تابع را، در صورت وجود، در نقطهای كه مقدارآن 0/0 'صفر تقسیم بر صفر' یا ∞/∞ 'بینهایت تقسیم بر بینهایت' است بدست آورد.
گفته
می شود قاعده ای كه امروزه به نام هوپیتال (ریاضیدان فرانسوی قرن هفدهم)
شناخته می شود، در واقع از كشفیات یوهان برنولی می باشد. هوپیتال این قانون
را در سال 1696 در كتابی منتشر نمود و البته از همكاری برادران برنولی هم
قدردانی نموده است. در حالیكه نامه ای بدست آمده است كه در آن یوهان برنولی
قاعده مذكور را همراه با اثبات آن ارائه نموده بوده است.
تعریف ریاضی:
فرض كنید f و g توابعی باشند كه بر بازهٔ بازی چون I، بجز احتمالاً در عددی مانند c از I، مشتق پذیرند. در این صورت اگر
قاعده هوپیتال را می توان در موارد زیر نیز به كار برد:
1∞, 00, ∞0, 0 × ∞, ∞ − ∞
چند مثال از به كارگیری قاعده هوپیتال:
|
|
|
گؤنده ر بؤلوم لر: تعاریف و مفاهیم ریاضی: قاعده هوپیتال
زندگینامه: سید حسن نصرالله (1960)سید حسن نصرالله
سید حسن نصرالله در سال ۱۹۶۰ در شهرك البازوریه واقع در ۱۰ كیلومتری شرق بیروت به دنیا آمد
او به دلیل فشارهای اقتصادی جنوب لبنان به همراه خانواده به بیروت مهاجرت كرد و در حاشیه پایتخت در محله كرنتینا سكنی گزید.
خودش میگوید در كودكی شال مشكی و بلند مادر بزرگش را دور سر میپیچانده و به حاضران میگفته من روحانی هستم، پشت سرم نماز بخوانید. شخصیت نصرالله در محله كرنتینا شكل گرفت.
وی در نوجوانی در نزد پدرش در مغازه میوهفروشی كار میكرده. سید برخلاف دوستانش كه همیشه راهی زمینهای فوتبال و سواحل توریستی بیروت بودند، به مناطق مجاور كرنتینا همانند، النبعه، سن الفیل و برج حمود میرفت تا از فضای معنوی مساجد آنها استفاده كند.
سیدحسن از كودكی علاقه فراوانی به مطالعه داشت و در زمینه دین مطالعات زیادی انجام داده است. او تحصیلات ابتدایی را در مدرسههای كوی النجاح و سن الفیل پشتسر گذاشت و همزمان با جنگهای داخلی لبنان به اتفاق خانواده به بازوریه زادگاه خود بازگشت و در شهر صور دوران دبیرستان را تمام كرد.
- آشنایی با جنبش مقاومت حزب الله / عماد مغنیه / آشنایی با پیروزی حزبالله در جنگ 33 روزه با اسرائیل /
جنبشهای چپ ماركسیستی و كمونیستی در آن دوران در البازوریه بسیار فعال بودند اما وی به جنبش اسلامی امل كه امام موسیصدر آن را در لبنان پایهریزی كرده بود، پیوست. دیری نگذشت كه سیدحسن به عنوان نماینده امل در البازوریه فعالیت سیاسیاش را گسترش داد.
او در مسجد صدر شهر صور با یك روحانی مدرس علوم دینی به نام سیدمحمد الغروی آشنا شد و با كمك او برای ادامه تحصیلات حوزوی به نجف رفت. در آنجا نصرالله سراغ آیتالله سیدمحمد باقر صدر را گرفت اما او را به شخصی به نام سیدعباس موسوی معرفی كردند و در اولین دیدارش با موسوی در ابتدای گفتوگو سعی كرد از لهجه لبنانی دوری كند و با عربی فصیح صحبتش را آغاز كرد.
نصرالله تحصیلاتش را در نجف نزد موسوی و آیتالله صدر ادامه داد و در سال 1978 مقدمات را به پایان رساند. در این دوران در كشور عراق تحولات سیاسی و امنیتی فراگیر شدهبود. در این تحولات طلاب علوم دینی حوزه نجف همواره تحت تعقیب بودند. طلبههای لبنانی نیز در این دوران با اتهامات مختلفی از جمله همكاری با حزب الدعوه عراق، همكاری با جنبش امل در لبنان و یا ارتباط با حزب بعث حاكم بر سوریه مواجه بودند.
نصرالله به دلیل فشارهای موجود در عراق به لبنان برگشت و در حوزه علمیه بعلبك مشغول به تحصیل و تدریس شد. در كنار تحصیلات حوزوی، سید از آموزشهای نظامی غافل نماند و دورههای مختلف چریكی را پشتسر گذاشت. سیدحسن به دلیل توانایی در مدیریت و فرماندهی، به عنوان نماینده جنبش امل در دره بقاع منصوب شد.
در سال 1982 با آغاز اشغال لبنان، جنبش امل به 2 جریان تقسیم شد، جریان اول به رهبری نبیه بری، خواهان قرارگرفتن نیروهای جنبش در كنار جبهه نجات ملی بود و جریان دوم كه سیدعباس موسوی و سیدحسن نصرالله آن را رهبری میكردند، خواستار حفظ نیروهای اصولگرای شیعی و سازماندهی آنها برای رویارویی با اشغالگران اسرائیلی بود.
مهمترین دلیل نیروهای اصولگرای شیعی در ملحق نشدن به نیروهای جبهه نجات ملی وجود شخصیتی چون بشیر جمیل بود. چرا كه بشیر جمیل در كنار روابطش با اسرائیل به دنبال ریاست جمهوری لبنان بود. از اینجا بود كه هستههای اولیه حزبالله شكلگرفت و با ملحق شدن نیروهای اصولگرا به تشكیلات جدید، این سازمان در ساختار سیاسی - نظامی لبنان عرض اندام كرد.
در ابتدای تشكیل حزبالله، سیدحسن 22 ساله بود و به عنوان یك نیروی تبلیغاتی برای جذب جوانان شیعی برای پیوستن به حزب كار می كرد. پس از مدتی وی به سمت معاون دفتر حزب در بیروت در كنار ابراهیم امین السید ایفای مسئولیت كرد تا اینكه معاونت اجرایی حزب كه به منظور تنفیذ مصوبات شورای مركزی حزب الله ایجاد شده بود، تأسیس شد.
نصرالله در این زمان به سمت معاون اجرایی حزب مشغول به كار شد. پس از آن برای ادامه تحصیلات حوزوی راهی قم شد و پس از مدتی به دلیل اختلافات تنشزای جنبش امل و حزبالله دوباره به لبنان برگشت.
در سال 1992 سیدعباس موسوی دبیركل حزب الله و استاد سیدحسن به دست صهیونیستها ترور شد. با آمدن نصرالله به صدر حزب، تشكیلات شیعه لبنان از جرگه دفاعی و نظامی امنیتی فراتر رفت و حوزه جدیدی برای حضور حزب الله در ساختار سیاسی لبنان تعریف كرد. به گونهای كه در انتخابات پارلمانی لبنان در سالهای 1996، 2000 و 2005 همواره بر حضور نمایندگان جنبش حزبالله در پارلمان افزوده شده است.
پیروزی چشمگیر حزبالله به رهبری سیدحسن و اخراج نیروهای اسرائیلی از جنوب لبنان در سال2000 هیچ وقت از خاطرهها فراموش نخواهد شد.
سید حسن نصر الله پس از صبحی الطفیلی و سیدعباس موسوی، سومین دبیركل حزبالله لبنان است و همواره یكی از اهداف اصلی سرویسهای جاسوسی و تروریستی رژیم صهیونیستی به حساب میآید. وی در سال 1997 سیدهادی پسر ارشدش را در رویارویی با نیروهای اسرائیلی در جنوب لبنان از دست داد.
گؤنده ر بؤلوم لر: سیدحسن نصرالله
سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای زیبای « خوشكناب » آذربایجان متولد شده است.
او در خانواده ای متدین ، كریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشكنابی از وكلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود كه به سبب حسن كتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گشته بود.
شهریار كه دوران كودكی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشكناب در كناركوه افسونگر « حیدر بابا » گذرانده بود همچون تصویر برداری توانا خاطرات زندگانی لطیف خود را در میان مردم مهربان و پاك طینت روستا و در حریم آن كوه سحرانگیز به ذهن سپرد.
او نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان تركی آذربایجانی سرود . بی شك سرایش این شعر كودكانه ، گواه نبوغ و قریحه شگفت انگیز او بود.
شهریار شرح حال دوران كودكی خود را در اشعار آذربایجانیش بسیار زیبا،تاثیر گذار و روان به تصویر كشیده است.
طبع توانای شهریار توانست در ابتدای دهه سی شمسی و در دوران میانسالی اثر بدیع و عظیم« حید ربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند .
او در این منظومه بی همتا در خصوص دوران شیرین كودكی و بازیگوشی خود در روستای خشكناب سروده است:
قاری ننه گئجه ناغیل دییه نده ،
( شب هنگام كه مادر بزرگ قصه می گفت، )
كولك قالخیب قاپ باجانی دویه نده،
(بوران بر می خاست و در و پنجره خانه را می كوبید،)
قورد كئچی نین شنگیله سین ییه نده،
( هنگامی كه گرگ شنگول و منگول ننه بز را می خورد،)
من قاییدیب بیر ده اوشاق اولایدیم!
(ای كاش من می توانستم بر گردم و بار دیگر كودكی شوم !)
شهریار دوران كودكی خود را درمیان روستائیان پاكدل آذربایجانی گذراند. اما هنگامی كه به تبریز آمد مفتون این شهر جذاب و تاریخ ساز و ادیب پرور شد. دوران تحصیلات اولیه خود را در مدارس متحده ، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با قرائت و كتابت السنه تركی ، فارسی و عربی آشنا شد.
شهریار بعدا به تهران آمد و در دارالفـنون تهـران خوانده و تا كـلاس آخر مـدرسه ی طب تحـصیل كردو در چـند مریض خانه هـم مدارج اكسترنی و انترنی را گـذراند ولی د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیش آمدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شد و با وجود مجاهـدتهـایی كه بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تكـمیل این یك سال تحصیل شد، شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد كه وارد خـدمت دولتی بـشود؛ چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت كرد و در سال 1315 به بانك كـشاورزی تهـران داخل شد .
شهـریار در تـبـریز با یكی از بـستگـانش ازدواج كرده، كه ثـمره این وصلت دودخـتر به نامهای شهـرزاد و مریم است.
از دوستان شهـریار مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزكوهـی، تـفـضـلی، سایه وزاهدی رامی تـوان اسم بـرد.
وی ابتدا در اشعارش بهجت تخلص می كرد. ولی بعدا دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ فال گرفت و یك بار مصراع:
«كه چرخ این سكه ی دولت به نام شهریاران زد»
و بار دیگر
«روم به شهر خود و شهریار خود باشم»
آمد از این رو تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل كرد.
اشعار نخستین شهریار عمدتا بزبان فارسی سروده شده است.
شهریار خود می گوید وقتی كه اشعارم را برای مادرم می خواندم وی به طعنه می گفت:
"پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود!"
این قبیل سفارشها از جانب مادر گرامیش و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار طبع خود را در زبان مادریش نیزبیازماید و یكی از بدیعترین منظومه های مردمی جهان سروده شود.
سیری در آثار
شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است، تمام كشورهای فارسی زبان و ترك زبان، بلكه هـر جا كه ترجـمه یك قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند.
منظومه «حیدر بابا سلام» در سال 1322 منتشر شد واز لحظه نشر مورد استقبال قرار گرفت.
"حـیـدر بابا" نـه تـنـهـا تا كوره ده های آذربایجان، بلكه به تركـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در تركـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممكن نیست ترك زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.
این منظومه از آثار جاویدان شهریار و نخستین شعری است كه وی به زبان مادری خود سروده است.
شهریار در سرودن این منظومه از ادبیات ملی آذربایجان الهام گرفته است.
منظومه حیدربابا تجلی شور و خروش جوشیده از عشق شهریار به مردم آذربایجان است ، این منظومه از جمله بهترین آثار ادبی در زبان تركی آذری است، و در اكثر دانشگاههای جهان از جمله دانشگاه كلمبیا در ایالات متحدهآمریكا مورد بحث رساله دكترا قرار گرفته است و برخی از موسیقیدانان همانند هاژاك آهنگساز معروف ارمنستان آهنگ جالبی بر آن ساخته است.
اشعار ولایی
عمق تعلقات دینی و توجهات مذهبی خانواده و نیز شخص استاد شهریار به حدی است كه عشق به ائمه اطهار علیهالسلام در بسیاری از اشعارش عینا هویداست.
او در نعت حضرت رسول اكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم می فرماید:
ستون عرش خدا قائم ازقیام محمد ------- ببین كه سر بكجا می كشد مقام محمد
بجز فرشته عرش آسمان وحی الهی ------- پرنده پر نتوان زد به بام محمد
به كارنامه منشور آسمانی قرآ ن -------- كه نقش مهر نبوت بود بنام محمد...
شهریار در شعر یا علی علیهالسلام در مورد حضرت امیر المومنین علیهالسلام می فرماید:
مستمندم بسته زنجیروزندان یاعلی ------- دستگیر ای دستگیر مستمندان یا علی
بندی زندان روباهانم ای شیر خدا ------- می جوم زنجیر زندان را به دندان یا علی
اشعار شهریار در ستایش امام اول شیعیان جهان سرآمد سلسله مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهالسلام است.
علی ای همای رحمت توچه آیتی خدارا ------- كه به ما سوا فكندی همه سایه هما را
دل اگرخداشناسی همه در رخ علی بین ------- به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
برو ای گدای مسكین در خانه علی زن ------- كه نگین پادشاهی دهد از كرم گدا را ...
شهریار جانسوزترین اشعار خود را تقدیم حضرت سید الشهداء علیهالسلام و حماسه ابدی او كرده است:
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین ------ روی دل با كاروان كربلا دارد حسین
ازحریم كعبه جدش به اشكی شست دست ------ مروه پشت سرنهاداماصفا دارد حسین... .
ویژگی سخن
شهریار روح بسیار حساسی دارد. او سنگ صبور غمهای نوع انسان است.اشعار شهریار تجلی دردهای بشری است.
او همچنین مقوله عشق را در اشعار خویش نابتر از هر شعری عرضه داشته است.
در ایام جوانی و تحصیل گرفتار عشق نا فرجام ، پر شرری می گردد. عشق شهریار به حدیست كه او در آستانه فارغ التحصیلی از دانشكده پزشكی ،درس و بحث را رها می كند و دل در گرو عشقی نا فرجام می گذارد :
دلم شكستی و جانم هنوز چشم براهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
اما این عشق زمینی بال پرواز او را بسوی عشق نامحدود آسمانی می گشاید.
قفسم ساخته و بال و پرم سوخته اند
مرغ را بین كه هنوزش هوس پرواز است!
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام ------------- تا زپروانه كمی عاشقی آموخته ام
عجبا كه این عشق مسیر زندگی شهریار را تغییر دادو تاثیری تكان دهنده بر روح و جان شهریار نهاد و جهان روان او را از هم پاشید.
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می كند----------- درشگفتم من چرا ازهم نمی پاشد جهان
این عشق نافرجام بحدی در روح و روان او ماندگار شد كه حتی هنگام بازگشت معشوق، عاشق به وصل تن نداد .
آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ------------ بی وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا!؟
شهریارهمانگونه كه به سرزمین مادری و رسوم پدر خود عشق می ورزد اشعار بسیار نغزی در خصوص مقام مادر و پدر به زبانهای تركی و فارسی سروده است:
گویند من آن جنین كه مادر ------ از خون جگر بدو غذا داد
تا زنده ام آورد به دنیا ------ جان كند و به مرگ خود رضا داد
هم با دم گرم خود دم مرگ ------ صبرم به مصیبت و عزا داد
من هرچه بكوشمش به احسان ------ هرگز نتوانمش سزا داد
جز فضل خدا كه خواهد اورا ------ با جنت جاودان جزا داد
شهریار در شعر بسیار لطیف «خان ننه» آنچنان از غم فراق مادربزرگ عزیزش می نالد كه گویی مادربزرگش نه بلكه مادرش را از دست داده است!
عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان كرده است.
شهریار شاعر سه زبانه است. او به همه زبانها و ملتها احترامی كامل دارد. در اشعار او بر خلاف برخی از شعرای قومگرا نه تنها هیچ توهینی به ملل غیر نمی شود بلكه او در جای اشعارش می كوشد تا با هر نحو ممكن سبب انس زبانهای مختلف را فراهم كند. اشعار او به سه زبان تركی آذربایجانی،فارسی و عربی است .
سبك شناسی آثار
اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگی شهریار در خلال اشعارش خوانده میشود و هر نوع تفسیر و تعبیری كه در آن اشعار بشود، به افسانه زندگی او نزدیك است.
عشقهای عارفانه شهریار را میتوان در خلال غزلهای انتظار؛ جمع وتفریق؛ وحشی شكار؛ یوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ ونای شبان و اشك مریم: دو مرغ بهشتی....... و خیلی آثار دیگر مشاهده كرد.
محرومیت وناكامیهای شهریار در غزلهای گوهرفروش: ناكامیها؛ جرس كاروان: ناله روح؛ مثنوی شعر؛ حكمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بیان شده است. خیلی از خاطرات تلخ و شیرین او در هذیان دل: حیدربابا: مومیای و افسانه شب به نظر میرسد.
در سراسر اشعار وی روحی حساس و شاعرانه موج می زند, كه بر بال تخیلی پوینده و آفریننده در پرواز است.و شعر او در هر زمینه كه باشد از این خصیصه بهره مندست و به تجدد و نوآوری گرایشی محسوس دارد.شعرهایی كه برای نیما و به یاد او سروده و دگرگونیهایی كه در برخی از اشعار خود در قالب و طرز تعبیر و زبان شعر به خرج داده, حتی تفاوت صور خیال و برداشت ها در قال سنتی و بسیاری جلوه های دیگر حاكی از طبع آزماییها در این زمینه و تجربه های متعدد اوست.
قسمت عمده ای از دیوان شهریار غزل است.سادگی و عمومی بودن زبان و تعبیر یكی از موجبات رواج و شهرت شعر شهریار است.
شهریار با روح تاثیرپذیر و قریحه ی سرشار شاعرانه كه دارد عواطف و تخیلات و اندیشه های خود را به زبان مردم به شعر بازگو كرده است. از این رو شعر او برای همگان مفهوم و مأنوس و نیز موثر ست.
شهریار در زمینه های گوناگون به شیوه های متنوع شعر گفته است شعرهایی كه در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاریخی و مذهبی و وقایع عصری سروده, نیز كم نیست.
تازگی مضمون, خیال, تعبیر, حتی در قالب شعر دیوان او را از بسیاری شاعران عصر متمایز كرده است.
اغلب اشعار شهریار به مناسبت حال و مقال سروده شده و از این روست كه شاعر همه جا در درآوردن لغات و تعبیرات روز و اصطلاحات معمول عامیانه امساك نمی كند و تنها وصف حال زمان است كه شعر اورا از اشعار گویندگان قدیم مجزا میكند.
ماه من در پرده چون خورشید غماز غروب
گشت پنهان و مرا چون دشت رنگ از رخ پرید
چون شفق دریای چشمم موج خون میزد كه شد
آفتاب جا و د ا نتابم ز چشمم ناپدید
سرانجام خورشید حیات شهریارملك سخن و افتاب زندگی ملك الشعرای بی بدیل ایران پس از هشتاد وسه سال تابش پر فروغ در كوهستانهای آذربایجان غروب كرد.
اما او هرگز نمرده است زیرا اكنون نام او زیبنده روز ملی شعر و ادب ایران و نیز صدها،میدان،خیابان،مركز فرهنگی،بوستان و ... در كشورمان ونیز در ممالك حوزه های تركستان(آسیای مركزی) و قفقازیه و تركیه می باشد.
27 شهریور ماه سال 1367 شمسی سالروز وفات آن شاعرعاشق و عارف بزرگ است.
در آنروز پیكرش بر دوش دهها هزار تن از دوستدارانش تا مقبره الشعرای تبریز حمل شد و در جوار افاضل ادب و هنر به خاك سپرده شد .
روز ملی شعر و ادب
بیست و هفتم شهریور ماه سالروز خاموشی شهریار شعر ایران با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی " روز ملی شعر و ادب " نامیده شده است.
نمونه آثار
در راه زندگانی
جوانی شمع ره كردم كه جویم زندگانی را ----- نجستم زندگانـــی را و گم كـردم جوانی را
كنون با بار پیــری آرزومندم كه برگـردم ----- به دنبال جوانـــی كـوره راه زندگانــــی را
به یاد یار دیرین كاروان گم كـرده رامانـم ----- كه شب در خــواب بیند همرهان كاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شكر خوابی ----- چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی ----- كه در كامم به زهر آلود شهد شادمانـــی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل ----- خدایــا بــا كـه گویم شكوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان كو؟كه چون برگ خزان دیده-----به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را
به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان ----- خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتـن----- كه از آب بقا جویند عمــــر جاودانـی را
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
صمد بهرنگی دردوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود |
|
زندگینامه بزرگان فرهنگ و آموزش: صمد بهرنگی |
|
|
|
«
قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو كردم، ولی نه مثل قارچ
زود از پا در آمدم. هر جا نمی بود به خود كشیدم، كسی نشد مرا آبیاری كند.
من نمو كردم... مثل درخت سنجد كج و معوج و قانع به آب كم، و شدم معلم
روستاهای آذربایجان. پدرم می گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم كنید
از همین بیشتر نصیب تو نمی شود...»
صمد
بهرنگی دردوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در
خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشتند
.صمد دارای دو برادر و سه خواهر بود .پدرش كارگری فصلی بود كه اغلب به شغل
زهتابی(آنكه شغلش تابیدن زه و تهیه كردن رشته تافته از روده گوسفند و
حیوانات دیگر باشد) زندگی را میگذراند وخرجش همواره بر دخلش تصرف داشت.
بعضی اوقات نیز مشك آب به دوش می گرفت و در ایستگاه «وازان» به روس ها و
عثمانی ها آب می فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیكارانی
كه راهی قفقاز و باكو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و دیگر باز نگشت.
صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت كه در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیكه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمركوتاهش، در آذرشهر، ماماغان، قندجهان، گوگان، و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی كه آن زمان روستا بودند تدریس كرد. «
از دانشسرا كه درآمدم و به روستا رفتم یكباره دریافتم كه تمام تعلیمات
مربیان دانشسرا كشك بوده است و همه اش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم كه
باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا كنم و چنین نیز كردم.»
در
مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ
شبانهٔ دانشكده ادبیات دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را
تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.
بهرنگی درنوزده سالگی (۱۳۳۹) اولین داستان منتشر شدهاش به نام عادت را نوشت. یك سال بعد داستان تلخون را كه برگرفته از داستانهای آذربایجان بود با نام مستعار "ص. قارانقوش " در كتاب هفته منتشر كرد و این روند با بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه "مهد آزادی"، توفیق و ... به چاپ رسید با امضاهای متعدد و اسامی مستعار فراوان از جمله داریوش نواب مرغی، چنگیز مرآتی، بابك، افشین پرویزی و باتمیش و ... . او ترجمههایی نیز از انگلیسی و تركی استانبولی به فارسی و از فارسی به آذری (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمعآوری فولكلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شدهاست. در سال 1341 صمد از دبیرستان به جرم بیان سخنهای ناخوشایند (بنابه گزارش رئیس دبیرستان) در دفتر دبیرستان و بین دبیران اخراج و به دبستان انتقال یافت. یكسال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت فرهنگ آذربایجان به كار صمد به دادگاه كشیده شد كه متعاقبا تبرئه گردید. در 1342 كتاب الفبای آذری برای مدارس آذربایجان را نوشت كه این كتاب پیشنهاد جلال آلاحمد برای چاپ به كمیتهی پیكار جهانی با بیسوادی فرستاده شد اما صمد بهرنگی با تغییراتی كه قرار بود آن كمیته در كتاب ایجاد كند با قاطعیت مخالفت كرد و پیشنهاد پول كلانی را نپذیرفت و كتاب را پس گرفت و باعث برانگیختن خشم و كینهی عوامل ذینفع در چاپ كتاب شد. سال 1343 همراه بود با تحت تعقیب قرار گرفتن صمد بهرنگی به خاطر چاپ كتاب «پاره پاره» و صدور كیفرخواست از سوی دادستانی عادی ۱۰۵ ارتش یكم تبریز و سپس صدور جكم تعلیق از خدمت به مدت ٦ ماه. در این سال وی با نام مستعار افشین پرویزی كتاب انشاء ساده را برای كودكان دبستانی نوشت. در آبان همین سال حكم تعلیق وی لغو گردید و صمد به سر كلاس بازگشت. سالهای میانی دهه چهل مصادف بود با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیكان صمد به دست رژیم شاه و شركت او در اعتصابات دانشجویی. صمد بهرنگی در شیوه آموزشی و مضمون قصه های خود تلاش می كرد روح اعتراض به نظام حاكم را در دانش آموزانش پرورش دهد. پای پیاده در روستاها راه می افتاد و اگر كسی كتابخانه ای تاسیس كرده بود او را تشویق می كرد و به مجموعه كتابهایش، كتابهایی می افزود. بچه ها را به ویژه تشویق به مطالعه می كرد و هرچه از جذابیت و روشهای دوست داشتنی برای این گروه سنی می دانست در كار می كرد تا بچه با كتاب به عنوان یك همراه همیشگی در تمام طول زندگی مانوس باشند. می گفت كه كتاب بخوانند و سپس آن را در جملاتی ساده برای دیگران خلاصه نویسی كنند. در این دوران بود كه ساواك به برخی از فعالیتهای بهرنگی حساس شد. تهدیدها آغاز شد و چندین بار در طول دوران زندگی خود مورد توبیخ و جریمه و حتی تبعید قرار گرفت. با این همه گویی او به این گونه از امور حساسیتی نداشت و در روحیه او خللی ایجاد نمی كرد. « مرا از آذر شهر به گاوگان فرستادند، 240 تومن از حقوقم كسر كردند كه چرا در امور مسخره اداری دخالت كرده بودم. به محض اینكه به گاوگان رسیدم شروع به كار كردم. مثل یك گاو پر كار درس دادم. بعضی ها تعجب میكردند كه چرا با این همه ظلمی كه بهت رسیده، باز هم جانفشانی میكنی، این آدم ها فقط نوك بینی شان را میدیدند، نه یك قدم آن دورتر را. خودم را به گاوگان عادت دادم و بی اعتنا كار كردم.. سعی كن بی اعتنا باشی. اما نه اینكه كار نكنی و بیكاره باشی. ها! غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی كلاف سردرگمی است. به هیچ جا راه نمی برد. اما نباید ایستاد. این كه می دانیم نخواهیم رسید: نباید ایستاد . وقتی هم كه مردیم، مردیم به درك!» بهرنگی
در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیك كشته شد و
جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیكی پاسگاه كلاله در چند كیلومتری
محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن
شدهاست. ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواك به خانه محل
سكونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند. حدود یكماه قبل از این
حادثه ، كتاب ماهی سیاه كوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان
واقع شده بود.
نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانهها و هم به شكل شایعه بحثهایی وجود داشتهاست. یك نظریه این است كه وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی كشته شدهاست.كه شواهد مستندی در این باره وجود دارد. نظریهٔ دیگر این است كه وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شدهاست. آثار
قصهها
* اولدوز و كلاغها - پاییز ۱۳۴۵
* اولدوز و عروسك سخنگو - پاییز ۱۳۴۶ * كچل كفتر باز - آذر ۱۳۴۶ * پسرك لبو فروش - آذر ۱۳۴۶ * افسانه محبت - زمستان۱۳۴۶ * ماهی سیاه كوچولو - تهران ، مرداد ۱۳۴۷ * پیرزن و جوجه طلاییاش - ۱۳۴۷ * یك هلو هزار هلو - بهار ۱۳۴۸ * ۲۴ ساعت در خواب و بیداری - بهار ۱۳۴۸ * كوراوغلو و كچل حمزه - بهار ۱۳۴۸ * تلخون و داستانهای دیگر- ۱۳۴۲(شامل ده داستان: تلخون، بی نام، عادت، پوست نارنج، قصه آه، آدی و بودی، به دنبال فلك، بزریش سفید، گرگ و گوسفند، موش گرسنه) * كلاغها، عروسكها و آدمها *دومرول كتاب و مقاله
* كند و كاو در مسائل تربیتی ایران - تابستان ۱۳۴۴
* الفبای فارسی برای كودكان آذربایجان * فولكلور و شعر * افسانههای آذربایجان(ترجمه فارسی) - جلد ۱ - اردیبهشت ۱۳۴۴ * افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) - جلد ۲ - تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷ * تاپما جالار ، قوشما جالار (مثلها و چیستانها) - بهار ۱۳۴۵ * پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر ترك) - تیر ۱۳۴۲ * مجموعه مقالهها * انشا و نامهنگاری برای كلاسهای ۲ و ۳ دبستان * آذربایجان در جنبش مشروطه ترجمهها
* ما الاغها! - عزیز نسین - پاییز ۱۳۴۴
* دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان * خرابكار (قصههایی از چند نویسنده ترك زبان) - تیر ۱۳۴۸ * كلاغ سیاهه - مامین سیبیریاك (و چند قصه دیگر برای كودكان) خرداد ۱۳۴۸ برخی كتب و مطالب نوشته شده درباره صمد بهرنگی:
* صمد جاودانه شد - (علی اشرف درویشیان) - ۱۳۵۲
* كتاب جمعه - سال اول - شماره۶ - ۱۵ شهریور ۱۳۵۸ * منوچهرهزارخانی - «جهان بینی ماهی سیاه كوچولو» - آرش دوره دوم ، شماره ۵ - (۱۸) -آذر ۱۳۴۷ * برادرم صمد- نوشته اسد بهرنگی |
|
|
گؤنده ر بؤلوم لر: صمد بهرنگی
یـاران گلیـن فغـانـه، مــاه-ی-محــرم اوْلـدۇ
دۇتدۇ جهانی ماتهم، بیر اؤزگه عالهم اوْلدۇ
بیلمه م نه غمدی یارب، تازهلهنیر بۇ هر ایل
بـۇ دردیـدهن عـلاوه، اوْلـدۇ غریبـه موشكـول
اوْلمـاز بـۇ درده چـاره، اوْلدۇ بۇ تازه نیسگیـل
اوْل شاه-ی-كم سیپاهین، زوواری بر هم اوْلدۇ
نیسگیللهرون فداسی ائی شاه-ی-بیمددكار
اوْلمـادێ گــرچــی بـۇ ایـل، كـرب-وْ-بـلایه زووار
ساللێــق خییالـه قبـرون، اوْللـۇق سنـه عـزادار
بۇ ایلده بۇ موصیبهت غـم اۆسته بیر غـم اوْلـدۇ
هانسێ غمینله موْلا بیلمهم گلهك فغانـه
یـوْخدۇر دیلیمـده یارا، جوملـه چكیـم بیانـه
كیمدیر دؤزه سنین تك، بۇ درد-ی-بیكهرانه
كیم سن كیمی بلاكئش، ائی فخرئ عالهم اوْلدۇ
وئردیله عون-وْ-جعفر، اوْل چؤلده تئشنه لب جان
اوْلــدۇ علـی-ی-اكبـــر راه-ی-خـــۇداده قـۇربـــان
ائتدیله شیرئخواره طئفلون، نئشـان-ی-پئیكـان
ظۆلـم اۆستـه ظۆلـم-ی-تـازه، مـوْلا دۇبـاره اوْلـدۇ
لئیـلانـی ائتـدی مجنـون اوْل اكبـریـن فـراغــی
صبـر-وْ-قـراریـن آلـدێ، وصـلینیـن ایشتییاغــی
اؤلدۆردیلهر سیتهملـه، گؤرمـهدی توْی اوْتاغی
گـؤردۆ بـۇحالــی لئیـــلا دردیلــه همــدهم اوْلـــدۇ
قالماز اۆرهكده طاقهت، چۆن ذیكر اوْلاندا ائسمون
قالدێ قۇرۇ یئر اۆسته، اۆچ گۆن یارالێ جئسمون
آت چاپدێ نعشون اۆسته، موْلا اوْ چؤلده خصمون
اوْل چؤلده ایستی قۇملار، رخمیوه مرهـهم اوْلـدۇ
فریاد اوْلا اوْ وقتـهن ائـی سـروهر-ی-مدینـه
قتلگههی گزیـردی، نـازلـێ قێزێـن سكینـه
تاپدێ یارلێ نعشون، اوْل ماه-ی-بیقرینـه
وۇردۇ زی بسكـی باشـه، احوالـی بر هـم اوْلــدۇ
چكــدی نه درد-وْ-غملـهر، كرب-وْ-بــلاده زینـب
تـاب ائتـدی هــر بــلایــه، راه-ی-وفــاده زینـب
گؤردۆ سر-ی-حۆسئینی، نوكئ جیداده، زینب
غمـدهن آغـاردی زولفی، رعنـا قـدی خــم اوْلــدۇ
شاعر: دلریش
گؤنده ر بؤلوم لر: چهارده معصوم (ع)
ائی پادیشاه-ی-ائنس-وْ-جان، قارداش حۆسئن گلدیم اوْیان
هئجرونده گؤگلۆم اوْلدۇ قان، قارداش حۆسئن گلدیم اوْیان
شامه گئدهنده جیسمیوی، عوْریان قوْیۇب گئتدیم حۆسئن
گۆنلهر اؤنۆنده قانووا، غلطان قوْیۇب گئتدیم حۆسئن
قوْیمادێلار دفن ائیلییهم، عدوان قوْیۇب گئتدیم حۆسئن
شئمرین جفاسیندهن امان، قارداش حۆسئن گلدیم اوْیان
شام-ی-غریبان تۇتماغا، قوْیمادێ قارداش اهل-ی-كین
شامه كیمین قان آغلادێم، بۇ نیسگیله ائی شاه-ی-دین
هانسێ موصیبهتدهن سنه، تقریر ائدیم تۇتماز دیلیم
بۇندان شیكایهت ائتمهرهم، ویرانه اوْلدۇ منزیلیم
چێخماز یادیمدان بۇ جفا، هرچند چوْخدۇر نیسگیلیم
گؤردۆم لبوندا خئیزهران، قارداش حۆسئن گلدیم اوْیان
آلسان خبر گئتدیم نئجه، شامه برادهر حالی سن
ائتدیله نه جور-وْ-جفا، بۇندان سراسر حالی سن
منزیل بئ منزیل نئیلهدی، اطفاله لئشگهر حالی سن
وۇردێلا قمچی هر زمان، قارداش حۆسئن گلدیم اوْیان
هر رهگذرده شامییان، جوخه بئ جوخه دۇردێلار
سنگ-ی-شماتهت له گؤیۆل، آیینهسین سێندێردیلار
بعضی دئدیلهر خارئجی، بعضیسی طعنه وۇردێلار
گه كف زنان، گه دف زنان، قارداش حۆسئن گلدیم اوْیان
سندهن سوْرا چوْخ یانمێشام، پروانه وار اوْدلارا من
گه كوفه ده گه شامیده، گزدیم حۆسئن آواره من
گه بزم-ی-عامه گئتمیشهم، گه كوچه-وْ-بازاره من
اوْلدۇم عجب بیخانیمان، قارداش حۆسئن گلدیم اوْیان
اهل-ی-حرم یئكسهر گلیب، ماه-ی-مدینه گلمهییب
راحهت ائدیب غمدهن اؤزین، اوْل بیقرینه گلمهییب
غۆربهت مزار، اؤلدۆ قێزون، نازلێ رقیه گلمهییب
وئردی قۇرۇ یئرلهرده جان، قارداش حۆسئن گلدیم اوْیان
شاعر: دلریش
گؤنده ر بؤلوم لر: اربعین نوحه سی
وئردون اخا بۇ چؤلـده، لـب تئشنـه جــان یارالــێ
ائی غوسلی قان یارالێ
گۆنلهر اؤنۆنده جیسمون، قالمێش عۇریان یارالێ
ائی غوسلی قان یارالێ
ائتسیـن نه چـاره زینب، بۇ بختی قــارا زینــب
تاپماز علاج زینــب، ائی غوسلی قان یارالێ
سینهنده یاره قارداش، گلمــهز نـدهن شـومــاره
ائیلیبلـــه پـاره-پــاره، یـــوْخ یـارهوه شـــومـــاره
ائی غوسلی قان یارالێ
گلدیـم كـی بلكـه بیـرده، نعشون چكیـم كناره
قلبیمده قالدێ حسرهت، ائی مئهریبان یارالێ
ائی غوسلی قان یارالێ
جــور-وْ-جفــادهن اعــدا، هــرگیــز دئمــه دوْیـۇبــلار
اهل-ی-حرهمی بیربیر سن تك حۆسئن سوْیۇبــلار
چــۆن مـوْرغ-ی-بـال بستـه، بـیآشییــان قـوْیۇبـلار
حئیـران چـؤلـۆ گـزهرلــهر، بـــیآشییـــان یـارالــــێ
ائی غوسلی قان یارالێ
بــۇ چـؤلده ظــۆلـم الیلــهن، پـرقاریمیـز پوْزۇلـدۇ
سنسیز قطـار-ی-زینب، شامه طرهف دۆزۆلـدۆ
قالدێم ویصاله حسرهت، الیـم سنـدهن اۆزۆلـدۆ
اوْلسـۇن بۇ اهل-ی-بئیتـه كیـم پاسبـان یارالێ
ائی غوسلی قان یارالێ
هانسێ موصیبهتیمدهن ائیلیـم، سنه شیـكایـهت
بیر یان غم-ی-فراقون، بیر یانـدا درد-ی-غـۆربـــهت
آیا روادی گؤرسیـن، زینـب بــۇ نـوعــی فـۆرقـــهت
قارداش دییهنده وۇرسۇن، شئمر-وْ-سنان یارالـێ
ائی غوسلی قان یارالێ
بیر یاندا باشدا قارا، لئیلایئ موضطهر آغلار
بیر یاندا نوْ عروسی، بییــار-وْ-یـاوهر آغـلار
بیر یانــدا امكلثــوم زار-وْ-مـوْكــهددهر آغـلار
اوْج ائیلـهییـب سمایــه، آه-وْ-فغـان یارالـێ
ائی غوسلی قان یارالێ
بیر لحظــه ایستیراحـهت، یــوْخ كوفییـان الینــدهن
طاق اوْلدۇ صبر-وْ-طاقهت، شئمر-وْ-سنان الیندهن
قــان آغــلارام همیشــه، بــۇ ساریبــان الینـــدهن
ائتـدی سیتـهملـه بــاجـۇن، چوْخ باغرێقـان یارالێ
ائی غوسلی قان یارالێ
كـرب-وْ-بـلاده قـارداش، دۆشــدۆ بــلایــه باشـۇن
وۇردۇلا اهـل-ی-كینـه، نـوك-ی-جیـدایـه باشـۇن
مۆشكۆلدو گئتسه امما، خلوهت سرایـه باشـۇن
اوْلسـا تنـــور ایچـینــده، گــر میهـمــان یــارالــێ
ائی غوسلی قان یارالێ
باشۇن جیداده گئتسه، بازار-ی-شامـه گللـهم
گر چێخسالار تمامهن، شاه اهلی بامه گللهم
آپارسا شئمر باشۇن، گر بزم-ی-عامـه گلـلهم
هـر یئـرده وار سنیلـه، بــۇ كـاریــوان یـارالـــێ
ائی غوسلی قان یارالێ
دلریش! حۆسئن قاپێسێ، دار-وْ-الامان اوْلۇبـدۇر
گۆن تك بۇنۇن شوعاعیع بیشك عیان اوْلۇبـدۇر
بۇ نـوحه بـزم-ی-غـمـده، وئـرد-ی-زبـان اوْلۇبـدۇر
وئردیـن عجب بۇ چؤلده، لب تئشنه جـان یارالێ
ائی غوسلی قان یارالێ
شاعر: دلریش
گؤنده ر بؤلوم لر: حضرت زینب (س) خانیم زینب
ائــی كوفییـان-ی-بـی وفـا، گتـدیـز عجـب مئهمـان منــی
قوْیـدۇز سـۇسـۇز اطفالیمـی، بۇ چؤلـده سرگهردان منـی
اؤلـدۆ تمـام یـاوهرلـهریـم، جــان وئــردی تئشنـه اكبـریـــم
گــۆل تـك سـوْلـۇبـدۇ اصغـریـم، بۇ چؤلده سرگهردان منی
ائـی قوْم-ی-كافـهر نئیلهییـب، آل-ی-پئیـهمبـهر سیزلــهره
اوْلادێنــێ تاپشێرمـایێـب، جـددیـم مۆكـهررهر سیــزلــهره؟
من صاحـب-ی-جوْرمـهم اگهر، نئیلیـب بۇ اصغــر سیـزلــره
بۇ غۆنچهی-ی-خندان ائدیب، چـوْخ دیدهسی گیریان منی
نهــر-ی-فــراتـی كــی آخــار، مهـریــهی-ی-زهــرا دگیــل؟
هــر ائــرثــه اوْلــادی مگـــهر، بیگــانــه دهن اولــی دگیـل؟
مـــن زاده-ی-خیــــرالنســـاء، زهــــرا آنـــام آیـــا دگیــــل؟
محــروم ائــدهرسیـز ائـرثیـدهن، ائـی قــوْم بی ایمان منی
شوقیلـه ائیلــهر تـرك-ی-جــان، چــون طالب-ی-دیدار اوْلان
جـوْر-وْ-جفــادهن اینجیمــهز، موشتــاق-ی-وصل-ی-یار اوْلان
بــۇ طئفلـه رحــم ائیلــهر یقیـن، حقــدهن گـؤزۆ بیــدار اوْلان
بــاری بـۇنـۇ سیــراب ائـدین، سیـز اؤلدۆرۆن عطشان منـی
جام –ی بلادن مست اوْلۇب، ترك ائتمیشهم دونیانی مـن
دونیانی تنــگ ائتمیـن منـی، وئـردیـم سیـزه بطهانی من
اهــل-وْ-عیالیمه قـوْیـۇن، مسكــهن ائدیــم صحـرانـی مـن
ائتـدیـز وطــهندهن دربئــدهر، ائــی لئشـگـهر اعــدا منــی
آیــا روادیـر صـرصـر-ی-ظۆلمیلــه ســوْلسـوْن گۆللـــهریم؟
دۆشسۆن جفای-ی-خاریلهن، دیلدهن هامێ بۆلبۆلـلهریم؟
وئـرسین بـۇ چـؤلده تئشنه جان، هم اكبریـم هم اصغریم؟
تــۆش ائیلـهدیز یـۆز مؤحنهته، هـر لحظه سیز هر آن منی
اینصـافـی دیــر آخسێــن بئلــه، تــۆم یـانــه بــــۇ آب روان
باخسێـن سـۇۇا قـان آغلاسێن، آل-ی-رسول ائی كوفییان
ائیلــهر بــو نوْعیلــه مگــهر، مئهمــانه حۆرمــهت میــزبــان
شرمـهنـدهی-ی-اهل-وْ-عیال، ائتدیـز عجـب عـدوان منـی
وار منـده طاقت ائیلهسـهز، هـر جوْروْ هر ظۆلم-وْ-سیتهم
عبــاسیمیـن ائتدیـز بـۇ گۆن، سـۇ اۆستـه قوْللارێن قلهم
بـۇ غـم كفایـهت ائیلـهمـهز، سێنـدێ بئلیـم یاتـدێ علهم
اوْل نامـداریـن مؤحنـهتــی، ائیلیــب قــدی چـوگـان منـی
جـددیم شبیهــی اوْغلـۇمـۇ، اؤلــدۆردۆز عطشان دوْیمادۇز
دامــاد الینــه ظـۆلمیلــهن، یاخـدیــز حنـا قــان دوْیمــادیـز
ائتـدیـز تمــام اصحـابیمـی، قـانینــه غلطـــان دوْیـمـادیــز
آخـهر بـۇ چـؤلـده ائیلـهسـهز، اؤز قانیمــه غلطــان منـی
بـزم-ی-عــزاده آغـلارام صۆبــح-وْ-مساء چــۆن عنـدلیب
گـؤگلـۆم زیـیارهت ایستیـری، ائت لۆطفیلهن یارب نصیب
سینــهوۇران، نؤوحـهدییـهن، دئلریشیلهن بۇ عنقــهریـب
زوار اوْلاق ائتمــه خجیـــل، یــا ارحـــم-وْ-رحمــان منــی
شاعر: دلریش
گؤنده ر بؤلوم لر: حضرت علی اصغر (ع)
ائی بۇ غریبی سسلییهن، ایمداده گلدیم آچ گؤزۆن
قان ایچره یاتما نازیلهن، شهزاده گلدیم آچ گؤزۆن
بیر-بیر كؤمهكلهر گئتدیلهر، قالمادێ كیمسه داد-ی-رس
ائیلهر سنین گوفتاریوه، بۇ موْرغ-گؤگلۇم چوْخ هوهس
قوْیدۇن گؤزۆ یاشلێ منی، ورئ بۇ سسیمه بارێ سس
ائی ظۆلم الیله دوْغرانان، فریاده گلدیم آچ گؤزۆن
وصلوندان ائتدیلهر منی، بۇ اهل-ی-كین محروم اوْغۇل
قان آغلاسام واردێر یئری، من بیكهس-وْ-محروم اوْغۇل
هانسێ جوانی سن كیمی اؤلدۆردیلهر مظلوم اوْغۇل؟
بۇ نوْعی وئرمیب كیمسه جان، دونیاده گلدیم آچ گؤزۆن
بۇ قدر زحمهتلهن اوْغۇل، ایستی قۇم اۆسته ائتمه خواب
آرتار یارانێن سوزئشی، هر زخمه دۆشسه آفیتاب
توْادۇ اوْ شیرین دیللهرین، گل نۆطقه بیردهم وئر جواب
هر چند زخمین گلمیری، تئعداده گلدیم آچ گؤزۆن
باتسێن گرهك اهل-ی-حرهم، یئكسهر قارایا آغلاسێن
وئرسین آنانلا عممهلهر، صدا-صدایه آغلاسێن
«لیلا» اؤلۆنجه روز-وْ-شب، بۇ ماجرایه آغلاسێن
تۆش اوْلمۇسان بیر سنگدیل، جلاده گلدیم آچ گؤزۆن
آرامێدێ صوْبح-وْ-مساء، سنلهن «علی» قلب-ی-حزین
تؤكدۆ سیتهمله قانێوێ، قوْم-ی-جفاركار؛ اهل-ی-كین
قوْیدۇن بئله تنها منی، گئتدین اؤزۆن ائی مه جبین
یوْخدۇر یئتهن ایمداده بۇ، صحراده گلدیم آچ گؤزۆن
باشێن یاراسێ بنزیری، زخم-ی-شه-ی-مردانیمه
هر اوْخ دگیبدیر سینهوه، دگمیش دیل-ی-سوزانیمه
ائیلهرلــهر آخهر سن كیمی، غلطان منی اؤز قانێمه
قاتیللهریم صف-صف دۇرۇب، آماده گلدیم آچ گؤزۆن
سندهن سوْرا قوْیماز منی، آسۇده بۇ اهل-ی-سیتهم
جور-وْ-جفاسین آرتێرێر، ساعهت به ساعهت؛ دم به دم
تئشنه كسهرلهر باشێمێ، باشسێز قالار اهل-ی-حرهم
باشێم گئچهر هم نئیزه-وْ-فۇلاده گلدیم آچ گؤزۆن
گۆل جیسمین اوْلدۇ ناوهك-ی-پئیكانه بۇ نوْعی نیشان
گاهێ وۇرۇبلار تیغ-ی-كین، گه خنجهر-وْ-تیغ-وْ-سنان
آهۇی-ی-زخم خوْرده تك، صئید اوْلدۇن ائئ تازه جوان
صئید اوْلمایان چوْخ زخمسیز، صیاده گلدیم آچ گؤزۆن
قێللام نظاره جیسمیوه، بیر جای-ی-بوسه یوْخ منه
بسكی وۇرۇب اهل-ی-جفا، ای سرو-ی-قد؛ یاره سنه
اوْلمۇش سراپا قامهتێن، زخمیله روْزهن-روْزهنه
یۆز وئردی یۆز غم بۇ دیل-ی-ناشاده گلدیم آچ گؤزۆن
زۆلفۆن تئلینده قطرئی-ی-آلقان، دۇرۇب مرجان كیمی
سینهنده صف-صف ناوهك-ی-پئیكانیلهر موْژقان كیمی
یاره نئجه یاره آچێب، گؤز لالهی-ی-نوْعمان كیمی
بنزهر قدین بیر سرنیگون، شیمشاده گلدیم آچ گؤزۆن
كرب-وْ-بلا ده یا حۆسئین، سوْلدۇ سیتهمله گۆللـهرین
دۆشدۆ جفای خاریدهن، دیلدهن هامێ بۆلبۆللـهرین
«دیلریش» دئییر بۇ نوؤحهنی، یاده سالێر نیسگیللهرین
ائی بۇ غریبی سسلییهن، ایمداده گلدیم آچ گؤزۆن
شاعر: دلریش
گؤنده ر بؤلوم لر: زبان حال امام بر سر علی اكبر(ع)
كسمه باشێمێ ظالێم، قوْی عـزیز-ی-جـان گلسیـن
جان یئتیب دوْداغێمه، شاه-ی-اینس-وْ-جان گلسیـن
قان ایچینده غلطانهم، بسكی زخم-ی-كاریم وار
گؤزلهریم قالێب یوْلـدا، چـۆنكــی اینتیظاریــم وار
گلمهیینجه جان وئرمهم، بیرجه غمگوْساریم وار
اوْل قدهر منه مؤهلهت، وئر اوْ مئهریبان گلسین
زخمـدار آهــویــه، رحــم ائــده گـــرهك صییــاد
ال گــؤتۆر شقاوهتدهن، ائتمــه بۇ قــدهر بیــداد
حلقیمه منیم هردم، چكمه خنجهر ائی جـلـلاد
ساخلا ال بۇ مؤحنهتدهن، باغرێقان اوْلـان گلسین
موْرغ-ی-بئسمئلهم، جیسمیم سربئسهر جراحهت دیر
چۆن بۇ نوْعی جان وئرمهك، بیزلــهره سعــادهت دیــر
من ال اۆزمیشهم جاندان، سن ده نه شقاوهتــدیـــر
قوْیمۇسان باشێم اۆسته، شاه-ی-بیكهسان گلسین
سنسن ائی شه-ی-كۆنهین، هر قولوبیدهن عالهم
پرشیكهستــه بۆلبــۆل تــك، سێنــدێ بۇ پر-وْ-بالهم
وئرمیری منــه مؤهلــهت، ســن گلینجــه بــۇ ظالێـم
هرچی سعیی قێللام قوْی، سروهرئ جاهان گلسین
یۆز قوْیۇبـدۇ بیــر اوْوچـــۇ، بیـر شیكــاره یــۆز یئـــردهن
واردێ جیســم-ی-زاریمده، كــاری یــاره یـۆز یئــردهن
یۆز گــؤتـۆرمیــرهم یئـردهن، گلسـه چـاره یۆز یئــردهن
تئز گل ائی مسیحا دم، موْرده جیسمه جان گلسین
اوْل قدهر آخێب قانێم، خاك-ی-خون اوْلۇب فرشیم
آز قالێب عمو اوْلسۇن، نوك-ی-نئیــزهلهر عـرشیــم
آتــــلارێــــن ایــــاغێنـــدا، پایمـــال اوْلــۇر نعشیـــم
جان وئرئیدیم آسـۇده، قــانێمـــێ آلـان گلسیـــن
درك ائدیب سسین وئردی، سس سسینه جان گلدیم
قــوْیمــادێ سســۇن منــده، طــاقــهت-وْ-تــوان گلــدیم
زیــر-ی-تیــغ-ی-قــاتیلـــده، لحظـــه ای دایــان گلــدیــم
بئلــــه وقتــــه لازیمــــــدیر، بیر قــدی كمــان گلسیـــن
ناگـههـان یئتیـب اوْل شـه، گؤردۆ قانا غلطان دیـر
قطره-قطره زولفونده، قانێ میثـل-ی-مـرجان دیـر
سرو قددی صـد پـاره، یئـرده زیب-ی-مئیـدان دیـر
قان ایچینده ورد ائیلیب، قوْی عموم امان گلسیـن
آچدێ قانیلهن دوْلمۇش، گؤزلهرین اوْ شهزاده
عرض ائدیب عمو گلدین، یاخشێ وقته فریاده
دستگیــریلیـك ائتــدین، دستگیــر-ی-جـــللاده
وار یئری بۇ احوالیم، چوْخ سنه گیران گلسین
یا حۆسئن سنه دلریش، صیدقیله دۇتۇب اۇمــۇد
كلـب-ی-آستـانــۇنــدۇر، ائتگیلـــهن اؤزۆن تــأییــد
كیم اوْلۇب بۇ درگههـده، ایندییـه كیمـی نامـیـد
ایسته قبریوه بۇ جمع، جومله باغرێقان گلسیـن
شاعر: دلریش
گؤنده ر بؤلوم لر: جناب قاسیم (حضرت قاسم (ع))
آتــدان عمو یێخێلــدێم، باشــدان آشێـب بـلا گـل
باشێم كسیلمهمیش ائی سولطان-ی-كربلا گـل
بسكی اوْخۇ اوْخ اۆسته، بۇ اهل-ی-كین وۇرۇبلار
ساغ-وْ-سوْلۇمدا صف-صف، قاتیـللـهریم دۇرۇبـلار
پران دگیـب آچێـب پـر، سینــهمــی دوْلـدۇرۇبــلار
ائیلهللــه لحظـه-لحظـه، مـن بیكــهسـه جفـا گل
گۆن ایستی قانێم ایستی، بۇ یاتدێغێم یئر ایستی
تاثیر ائدیـب حـرارهت، صــد پـاره پئیكـــهر ایستــی
دگدیكجه گۆن سیزیللهر، جیسمیم سراسهر ایستی
بیر یان جفـای دۆشمــهن، بیــر یـــانــدا بــۇ هــوا گــل
هیـجـرونـدا دود-ی-آهێــم، بـۇ گـؤیلــهره دایـانـدێ
جانێم عطهش اوْدۇندا، ایستی قۇم اۆسته یاندێ
اؤز قانیمیـلــه جیسمیـــم، مئیــدانیــده بــوْیانـدێ
مـن قێـرمێـزی گئییندیـم، سالسێـن آنـام قارا گل
شاهــا بــۇدۇر مـرامیــم، بلكــه تاپێــم سعــادهت
آخـهر نفـهسـده بیــرده، ائیلیــم سنــی زییــارهت
مومكون دگیل گلهم من، قالمۇبـدێ تاب-وْ-طاقـهت
سن باشێم اۆسته گلسوْن، چئشمیم تاپار ضییا گل
فرماییش ائتدی گلدیم، امما اوْغۇل نه حاصیل
اوْلمادێ بیر كؤمهكلیك، اوْلدۇ دۇباره نیسگیل
سندهن منی خیجالهت، ائتدی بۇ قوْم-ی-باطیل
وجهی ندیر دئییرسهن، باشدان آشێب بلا گل
شاعر: دلریش
گؤنده ر بؤلوم لر: جناب قاسیم (حضرت قاسم (ع))