شیوه ی تازه ای از مبتذلی ساخته ام
گر چو چشمش به سپیدی زده ام نقش سیاه
چون نگاهش غزل بی بدلی ساخته ام
شكوه در مذهب درویش حرام است ولی
با چه یاران دغا و دغلی ساخته ام
ادب از بی ادب آموز كه لقمان گوید:
از عمل سوخته عكس العملی ساخته ام
می چرانم به غزل چشم غزالان وطن
مرتعی سبز به دامان تلی ساخته ام
شهریار از سخن خلق نیابم خللی
كه بنای سخن بی خللی ساخته ام
"شهـریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
نازم بكش كه ناز رقیبان كشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی كه به زندان كشیده ام
از سیل اشك شوق، دو چشمم معاف دار
كز این دو چشمه آب فراوان كشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان كشیده ام
دیگر گذشته، از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سر و سامان كشیده ام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان كشیده ام
بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان كشیده ام
دور از تو ماه من همه غم ها به یك طرف
وین یك طرف كه منت دونان كشیده ام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگو قصه كه دندان كشیده ام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان كشیده ام
از سركشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی كه به دامان كشیده ام
"شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من كه یك امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا ؟
وه كه با این عمر های كوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می كند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟
شهریارا بی حبیب خود نمی كردی سفر
راه عشق است این یكی بی مونس و تنها چرا ؟
بی مونس و تنها چرا ؟
تنها چرا ؟ حالا چرا
"استاد شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
دوری چنان مكن كه به شیون بخوانمت
چون آه من به راه كدورت مرو كه اشك
پیك شفاعتی است كه از پی دوانمت
سرو بلند من كه به دادم نمی رسی
دستم اگر رسد به خدا می رسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تنی نیستی كه جان دهم و وارهانمت
دست نوازشی به سر و گوش من بكش
سازی شدم كه شور و نوایی بخوانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه می چرانمت
لبخند كن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
"شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
كار گل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شكند چون تو به بازار آئی
ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گل كم از خار شود چون تو به گلزار آئی
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر كار آئی
ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیكار آئی
روز روشن به خود از عشق تو كردم شب تار
به امیدی كه توام شمع شب تار آئی
چشم دارم كه تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی
مرده ها زنده كنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئی
عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یك شب به پرستاری بیمار آئی
ای كه اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن كن كه گرفتار آئی
با چنین دلكشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید كه تو در خاطر اغیار آئی
لاله از خاك جوانان بدرآمد كه تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی
"شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
نه وصلت دیده بودم كاشكی ای گل نه هجرانت
كه جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم كه كردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلكه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاكدامانی
حذر از خار دامنگیر كن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل كشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملك دل
میان گریه می گفتم كه كو ای ملك سلطانت
چه شبهایی كه چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی كه مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ كه می گیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
"شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
نكند باز دلی با دگران دارد یار؟!
خنده ارزانی هر خار و خسش هست ولی
گوش با بلبل خواننده گران دارد یار
آن وفایی كه ز من دیده اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار
لاله رو هست ولی داغ غمش نیست به دل
كی سر پرسش خونین جگران دارد یار؟
گو دلی باشدش آن یار و نباشد با ما
اینش آسان بود ای دل، اگر آن دارد یار
می رود خوانده و ناخوانده به هر جا كه رسید
تا مرا در به در و دل نگران دارد یار
داور دادگری هم به عوض دارم من
گر همه شیوه ی بیدادگران دارد یار
خواجه شاهد نپسندد مگر آتش باشد
«شهریارا» ره دل زد مگر آن دارد یار
شهریار
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
داستان عشق استاد شهریار
در سایه ی حساسیت فطری شاعر و توانایی بیان و زیبایی كلام او
به صورت اشعاری بسیار زیبا و دلنشین در آمده
و در ادبیات سروده ای به طور جاودانه ثبت گردیده است
و پس از گذراندن دارالفنون وارد مدرسه ی طب شد
و در این دوران بود كه داستان دلداگی غم انگیزش آغاز شد
می گویند روزی استاد صبا و استاد ملك الشعراء و شهریار جوان
در خیابان پامنار در یك مغازه نشسته بودند
و آتش بازی را تماشا می كردند
ناگهان دختری بلند قد و بسیار زیبا
كه او هم با شور و شوق آتش بازی را تماشا می كرد
نظر شهریار را جلب می كند
اسم این دختر زیبا صفت «ثریا» بود
و فرزند یك سرهنگ ارتش بود
ولی شهریار در اشعارش همیشه او را «پری» نامیده است
او چنان مجذوب این دختر می شود
كه به قول خودش «روحم به دنبال او به پرواز در آمد»
و غزل زیبای «غوغا می كنی» یادگار این دیدار میمون است
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می كنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می كنی
از تیر كج تابی تو، آخر كمان شد قامتم
كاخت نگون باد ای فلك با ما چه بد تا می كنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می كنی
با چون منی نازك خیال ابرو كشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می كنی
امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می كنی
ای غم بگو از دست تو آخر كجا باید شدن؟
در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می كنی!
ما «شهریارا» بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شور افكن و شیرین سخن اما تو غوغا می كنی
"استاد شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
داستان عشق استاد شهریار - بخش دوم
آشنایی شاعر جوان با «پری» منجر به دیدارهایی با والدین او
و سرانجام دوستی بین این دو جوان و نامزدی می شود
و روزگار بسیار خوشی در زنگی شهریار آغاز می شود
در همین زمان است كه شهریار
سروده ی زیبای «آغوش ماه» را می سراید
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
نگاهی كرده در آفاق و ماهی كرده ام پیدا
چه روشن ماه و روشن بین نگاهی كرده ام پیدا
به سوی خلق هر راهی كه دارم كور خواهد شد
كه از دل با خدای خویش راهی كرده ام پیدا
من آن بخت سپید خود كه گم شد سال ها از من
كنون در گوشه ی چشم سیاهی كرده ام پیدا
به آهی كز دل آوردم گرفتم دامن همّت
خداوندا چه دامنگیر آهی كرده ام پیدا
برای زندگانی موجبی در خود نمی دیدم
كنون گر عمر باشد تكیه گاهی كرده ام پیدا
گدای عشقم و عرض نیاز بی نیازی را
بلند ایوان ناز پادشاهی كرده ام پیدا
از این پس «شهریارا» از غم دنیا نیندیشم
كه چون آغوش پیر خود پناهی كرده ام پیدا
و این قصه سَرِ دراز دارد...
سربلند باشید
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
"شهریار"
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار
زندگی نامه استاد شهریار
نام: سیدمحمدحسین بهجت شهریار تبریزی
تخلص: شهریار
تولد و وفات: (۱۲۸۵ - ۱۳۶۷) شمسی
محل تولد: ایران - آذربایجانشرقی - تبریز
شهرت علمی و فرهنگی: شاعر
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ تا ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود كه شعرهایی به زبانهای فارسی و تركی آذربایجانی داشت. از شعرهای معروف او میتوان از «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدر بابا) به تركی آذربایجانی اشاره كرد.
شهریار پس از انقلاب ایران، شعرهایی نیز در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله آیتالله خمینی و آیتالله خامنهای و نیز اكبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)، داشته است.
زندگی:
در تهران از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ به جلسات احضار روح میرفت (زاهدی، ص ۶۱). در ۱۳۱۹ درویش شد و قرار بود كه «خرقه بگیرد و جانشین پیر بشود» (زاهدی، ص ۶۲) ولی به علت شهودی كه برایش پیش آمد از این مسیر منصرف شد و در بسیاری از عادات خود تغییر داد، از جمله سهتار را كه تا آن زمان مینواخت كنار گذاشت و مواد مخدر را كه حدود سی سال به آن معتاد بوده است ترك كرد (زاهدی، ص ۶۲) و بیشتر به قرآن خواندن و عبادت مشغول شد. حال متفاوت شهریار تا حدود سال ۱۳۳۱ ادامه یافت.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یك پسر به نام هادی داشت.(1)
نامگذاری خیابان ها، سالن ها، پارك ها و اماكن عمومی به نام شهریار در كشورهای ماورای قفقاز:
***
***
هـ . ا. سایه
كه رام من نشدی آخر ای غزال دمیده
خموش سایه كه شعر تو را دگر نپسندم
كه دوش گوش دلم شعر شهریار شنید
***
نیما یوشیج
رنجی است كه روزگار می داند چیست
آنی كه چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهریار می داند چیست
***
مفتون امینی
كی رها می سازدت اینگونه آسان شهریار
اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق
هر كجا نام تو در آغاز و پایان شهریار
***
پژمان بختیاری
برخیزد ْآنچه مایة غرور و وقار ماست
گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس
كز نامشان تفاخر ملك و دیار ماست
***
مهرداد اوستا
كرد سرافرازی و نام آوری
شعر همان فتنه و آذرم و راز
كز نگه دوست كند دلیری
***
بیژن ترقی
دوباره بخت ترا در كنار می آید
بگو كه عرصة شعر و ادب بپیرایند
كه از سواد دل آن شهسوار می آید
***
فریدون توللی
دستانسرای عشق و خداوند چامه ای
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود
ز آنرو، كه در بسیط سخنی، پیش جامه ای
***
مهدی اخوان ثالث
نازنینا، تو همان پاك ترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، كه تو تب كردة عشقی
ای بلای تو بجانم، كه تو جانی و جهانی
***
فریدون مشیری
اشك مجسمی بود، در چشم روزگار
جان مایة محبت و رقت
ایوای شهریار
***
عمران صلاحی
پادشاه قلعة خاموش روح خویشتن
شهر ویرانی سراسر خانه هایش سوخته
بادهای در به در چرخان و بر در حلقه زن
***
غزال و غزل
این هم از عُمر شبی بود كه حالی كردیم
ما كجا و شب میخانه خدایا چه عجب
كز گرفتاری ایام مجالی كردیم
تیر از غمزة ساقی، سپر از جام شراب
با كماندار فلك جنگ و جدالی كردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی كردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شكوه با شاهد شیرین خط و خالی كردیم
نیمی از رخ بنمود و خمی از ابرویی
وسط ماه تماشای هلالی كردیم
روزة هجر شكستیم و هلال ابرویی
منظر افروز شب عید وصالی كردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانة زرین پر و بالی كردیم
مكتب عشق بماناد و سیه حجره غم
كه در او بود اگر كسب كمالی كردیم
چشم بودیم چومه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینة خورشید جمالی كردیم
عشق اگر عمر نه پیوست بزلف ساقی
غالب آنست كه خوابی و خیالی كردیم
شهریار غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی سید غزالی كردیم
***
غزال و غزل
چئویرن: م ـ سیدزاده
بو گئجه باده ایله دفع ملال ائیله میشم،
عؤمرون بیر گئجه سینده بئله حال ائیله میشم.
بیز هارا، تار هارا، یا رب، گئجه مئیخانه هارا؟
اونودوب دردی بو ایّامدا مجال ائیله میشم.
ساقی نین غمزه سی اوخ، مئی جامی اولموش سپریم،
فلكین جؤورو ایله جنگ و جدال ائیله میشم.
مئی دمیر تك ائله ییب جانیمی، غمله ووروشوم،
غم دئمه، دوشمنیمی روستم زال ائیله میشم.
آجی ایامی شیرین ائتمگه سرخوش دولانیب،
كؤنلومو ایندی اسیر خط و خال ائیله میش.
گؤرموشم من اوزونون یاری سینی، تك قاشینی،
ای اوزونده نئجه گؤر سئیر هلال ائیله میش.
گئتمیش هیجران اوروجو گؤرجك هلال قاشلارینی،
بایرام اولموش بو گؤروش عزم و وصال ائیله میشم.
گؤرموشم اوزده او زرّین تئلی پروانه كیمی،
یانمیشام اودلارا، ترك پروبال ائیله میشم.
عشق درسی منه اؤیرتسه ده هیجران غمینی،
عشقه دوشمكله بئله كسب كمال ائیله میشم.
یاتماییب صوبحه كیمی من گئجه گون اوزلو یارین،
سینه سی گوزگوم اولوب، سئیر جمال ائیله میشم.
ساقی نین زلفونه عشق باغلاماسا عؤمرو اگر،
من بئله درك ائله ییب، بؤیله خیال ائیله میشم.
شهریارا غزل ائتمیش منی جئیران، گؤزلیم،
گؤر غزل ایله نئجه صید غزال ائیله میشم
پی نوشت:
1-منبع:
• زاهدی، لطفالله، «بیوگرافی استاد شهریار»، ۱۳۳۷، مندرج در دیوان شهریار،
جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۵۱ تا
۶۸.
• زهری، علی، «به جای مقدمه»، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۳۷ تا ۴۰.
• مرتضوی، منوچهر، «مقدمه»، تیر ۱۳۴۷، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ
دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۲۳ تا ۳۲.
گؤنده ر بؤلوم لر: استاد شهریار